دلبریای بی موقع و روابط سطحی که خودتم میدونی آخری نداره فقط فرار از حرکت به سمت پیدا کردن زوج مناسبه همون کاری که بلد نیستیم و همون رابطه ای که بودن توش واقعا مرد میخواد و نمیخوایم هزینشو بدیم.
قبلا تا همین ده پونزده سال پیش کلی داستان در مورد عشق و عاشقی میشنیدیم و کلی جوون اطرافمون بودن که اینجوری عاشقونه به هم رسیده بودن و کلی خاطرخواهی و داستان پشت رابطشون بود. الان دیگه نداریم همچین شرایطیو چون الان درصد آدمایی که هزینه پرداخت میکنن برای رشدشون کم شده و یه جورایی بلاکش های عاشق دارن منقرض میشن.
خیلی جاها دیدم که کلی آدم دلشکسته بوده که بهش نه گفتن و بعد از مدتی دختره با پسری که برای اون به این نه گفته جدا شده و یا برعکسش و فقط این وسط یه سری هرزه گرد جذاب عامل این بی نظمی بودن و همینطور امید به رسیدن یه عشق بدون پرداخت هزینه که عامل توی دام افتادنه.
یکم از ساختارهای "از آسمون یکی برامون با اسب سفید بیاد" بیرون بیام چون اصلا آسمونی بجز اونی که توی ذهنت تجزیه و تحلیل میشه وجود نداره. اگه قراره چیزی اطراف ما وجود داشته باشه باید بلد باشم بسازیمش نه اینکه ساخته شده از جایی بیاد چون اصلا امکانش وجود نداره. 
هیچوفت نمیتونم از یه ماشین آخرین سیستم به اندازه شوماخر لذت ببرم چون اندازه اون نه ماشین میدونم و نه رانندگی. پس چرا اینقد برای اون ماشین هوس داریم تا پشتش بشینمو ژست شوماخر بگیرم وقتی اصلا نمیتونیم اونچیزی که اون حالو برای شوماخر میاره درست کنیم.
عشق یه فراینده که باید لایقش باشی مثل بقیه چیزای هستی تا بتونی ازش لذت ببری وگرنه هیچوقت نمیتونی زندگیش کنی چون توانایی و عنصر فهمشو نداری. پس بعد از کلی حرف آخر به نقطه همیشگی میرسیم که تا اینکه چیزی بدست نیاری نمیفهمی چطور باید ازش لذت ببری.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها