همیشه فک میکردم که واقعا کسی توی این دنیا نیست که بفهمه ما چقدر دوستشون داریم و برای همینه که هیچ جایی توی خاطرات اونا نداریم و این همیشه یه درد خیلی بزرگ بود که از طرف افرادی که اندازه جون دوسشون داشتم به قلبم وارد میشد و باعث میشد که خشمگین بشم، ناراحت بشم و خیلی توی خودم فرو برم و یه جورایی نابودی و شکست بی نهایت دردناکی بود.
امشب به این کاری ندارم که درست فک میکنم یا نه. کاری به این ندارم که واقعا افرادی که برام مهم بودن دوسم ندارن. من اینجوری میخوام ببینم که رابطه من اینقد باهاشون عمیق و خصوصی بوده که در موردش نمیتونن با بقیه حرف بزنن. 
ابن درد کسیه که خیلی دوست داره و این درد کسیه که نمیتونه خالی کنه خودشو چون کسی محرم نیست اندازه اینکه اونا با هم بودن.
عشق چیزی نیست که بشه برای هر کسو ناکسی داستاناشو تعریف کنی و فقط برای کسی میتونی بگی که اونم اندازه تو عمیق باشه توی رابطه و عشق رو بفهمه.
همیشه بهم خورده میگرفتن که تو آدمی هستی که قدرت اینو نداری که بتونی دوستای خوب و ثابت پیدا کنی و همیشه به آدمای اشتباهی توی زندگیت برخورد میکنی و اینا همش بخاطر اینه که ناقصی و بلد نیستی توی این قضیه خوب عمل کنی.
ولی من کاملا نظری متفاوت دارم و اونم اینه که من نمیتونم با آدمایی که جرات تجربه عمق آدمو ندارن رابطه داشته باشم. اونایی که برای اینکه رابطه مداوم داشته باشن از رو به رو شدن با قسمتای عمیق رو ندارن.
شاید دوستای من مثل داستانای اساطیری نبودن که همیشه با همن ولی و تا آخرش میمونن ولی دوستای من محرم دل بودن. دوستی ما اسطوره ای بود که اگه قبلا هم تعریف شده چون بازاری برای عموم نداره کم کم از یادا رفته. 
توی دوستیای ما هیچی مطلق نبوده که بهش بگیم که مثلا دوستی ما سرشار از صداقت بود چون دروغم توش گفتیم.
دوستی ما پر از جدایی و زخم و بعضی وقتا ضریه به هم بوده چون نمیخواستیم شعر بشیم توی کتابا. ما واقعا رفاقت میکردیم و بعضی وقتا دوست داشتنامون خاله خرسی میشد.
بلد نبودیم که چطور رفاقت کنیم چون قبول نداشتیم مرز و محدوده های بقیه و داستانارو ولی با اینکه تعریف خودمونم همچین کامل نبود ولی در عوض درکش میکردیم و توش احساس آرامش داشتیم.
برامون همه چی شیرین بود اگه حتی زهر.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها